نی نینی نی، تا این لحظه: 9 سال و 10 روز سن داره

نفسه مامان بابا

نی نی تو دلیم پسمله....

با سلام خدمت نی نی گوگولوی خودم که 10 روز پیش که واسه غربالگری دوم رفته بودم بیمارستان مهر تا سونو رو گذاشت رو دلم بدون هیچ مقدمه ای گفت پسره ............ من و بابا و مامان که 3 تایی رفته بودیم تو اتاق همینجوری با تعجب به هم نگاه کردیم چون همه می گفتن بچت دختره!! دکتر سونو گرافی تک تک اعضای بدنت رو نشونمون داد مثل مثانه ، معده ، کف پا ، بازو و اندام تناسلی رو. که وقتی از اتاق اومدیم بیرون خدا رو شکر کردیم که شما سالم سالمی.در ضمن دکتر گفت 17 هفته و 1 روزمه و وزنت 210 گرمه!! خیلییییییییی کوچولویی هنوزززززز.... از بیمارستان مهر که اومدیم بیرون مامانم گفت من هم لباس دخترونه دیدم از قبل هم پسرونه پس الان باید بریم من واسش کادو بخرم رفتیم...
30 آذر 1393

اولین غربالگری

سلام خدمت نی نی گوگولوی خودم... دکتر واسه 3 ماهگی تست غربالگری نوشته بود...منم همراه مامان و بابا از 8صبح حرکت کردیم به سمت آزمایشگاه نیلو...رفتیم اول آز خون و ادرار رو دادم، بعد از اونجا رفتیم برای سونوگرافی تاحالا صدای قلب خوشگلتو نشنیده بودم اصلا هم باورم نمی شد که اونقدر بزرگ شده باشی!! خیلی لحظه قشنگی بود البته با فشارا و ضربه هایی که دکتر به شکمم وارد می کرد یکم استرس گرفته بودم و عصبی شده بودم اما چاره ای نبود اون تکونا واسه این بود که شما هم تکون بخوری و دکتر بتونه محاسباتش رو  انجام بده اصلا تا اون روز حس خاصی نداشتم اما وقتی تو صفحه مانیتور دیدمت و مخصوصا اینکه دستاتو بالا و پایین میاوردی انقدر مهرت به دلم نشسته که حد...
16 آبان 1393

سونوگرافی دوم...

با عرض سلام خدمت گو گولی مگولی خودم... اول از همه بگم که مامانت دیگه بازنشست شد و سرکار نمیره .... خخخخخ کلی دارم حال می کنم واسه خودم! دوم بگم که خدا رو شکر تو همه ی این مدت که شما تو دل منی جز کمر درد هیچ ناراحتی دیگه ای ندارم فقط یه بار شد که موقع سر کار رفتن حسابی گلاب به روت تو خیابون ...... که اون روزم روز آخر بود رفتم سرکار!! چهار شنبه هفته پی بود رفتم دکتر سونوگرافی کرد و بهم گفت که شما 2 ماه  و 3 روزته... دکتر قبلی بهم اشتباه گفته بود ...اصلا فکر نمیکردم شما سنت انقدر زیاد باشه... لعنتی دستگاه اکو سونوگرافی خراب بود و نتونستیم صدای قلبتو بشنویم.مانیتور رو هم من نمی دیدم اما بابا حسین گفت من تو صفحه ارتشاعاتش رو ...
15 مهر 1393

اولین سونوگرافی

اولین عکسی که از شما دارم تو هفته ی 5 بارداریه ... وقتب که عکس رو آوردم خونه به حسین گفتم خیلی بچمون شبیه منه نه؟؟؟؟ کلی خندید گفت آره ... اینم از شباهت اولیه بین من و شما!!! خدایا شکرت به خاطر این نعمت بزرگ البته راستشو بخوای خیلی هنوز نمیدونم حس مادری چه جوری می شه ... اما مامان الهام می گه کم کم می فهمی حالا زوده.... خدا رو شکر فعلا که زیاد حالت تهوع و ویار ندارم فقط همش خستم میشه و لالا دارم.... ...
31 شهريور 1393

مروری بر گذشته و شروع زندگی نی نی

من و بابا 30 شهریور 91 باهم ازدواج کردیم که دیروزم دومین سالگرد ازدواجمون بود یه جورایی بهترین اتفاقای زندگیمون تو شهریور رخ داده....یعنی کلیییییی مناسبت داریم تو این ماه! مثلا سالگرد تولد بابا حسین 3 شهریوره ، سالگرد عقدمون 5 شهریوره ، سالگرد عروسیمون 30 شهریوره و آخرین اتفاق خوب این ماه هم این بود که فهمیدم تو دلم یه نی نی دارم.... اما شرمنده دیگه تولد شما تو این  ماه اتفاق نمیوفته!! فکر کنم 4 شهریور بود که با تست بی بی چک متوجه شدم که نی نی دارم که البته اولش شک داشتم اما فرداش که رفتم آزمایش دادم  دیدم جواب مثبته داشتم بال در می آوردم.... ( یه چیز می گم در گوشی... بین خودمون بمونه : بابا حسین وقتی فهمید از خوشحالی ...
31 شهريور 1393

تشکر و قدر دانی از خاله الهام

مامان جان همین اولش اینو بگم که زحمتای اولیه این وبلاگ رو خاله الهام کشید که با وجود تمام مشغله هایی که داره این افتخار رو به ما داد ...یه دنیا ممنون ازش حالا کلی چیز باید ازش یاد بگیرم (بیچارش کردم تو فیسبوک انقدر که سوال می پرسم ازش )!! اولین بارم با این وبلاگ توسط همین خاله الهام خودمون آشنا شدم (انقدر با سلیقه ساخته وبلاگ پسرش رو که نگوووووو) بازم ممنون دوست خوبم ...
31 شهريور 1393

وبلاگمون مبارک

سلام ماااااااماااااااان                       وبلاگت مبااااااااااااااااااااارک نینی جون.....میخوام بترکونم واست                                                                     کلی بوس و مااااااااااا...
30 شهريور 1393