نی نینی نی، تا این لحظه: 9 سال و 10 روز سن داره

نفسه مامان بابا

خاطره زایمان

1394/2/13 17:29
نویسنده : مامان الهه
257 بازدید
اشتراک گذاری

همونطور که گفتم رفتیم بیمارستان واسه زایمان

من در شرف سکته کردن بودم و تو دلم میگفتم عجب غلطی کردم منو چه به بچه دار شدن!!!

خلاصه ساعت 8:45 بود که سون رو واسم گذاشتن و لباسام رو تنم کردن و منو راهی اتاق عمل کردن!!دلم می خواست حسین هم باهام بیاد تو اتاق عمل حیف که نمیذاشتن!!

بالاخره بعد از خدافظی با مامان و بابا و مامان حسین با ویلچر به سمت اتاق عمل رفتیم و از جلوی در اتاق با حسینم خدافظی کردم

از اونجا برردنم رو یه تخت خوابوندن! اونجا یه عالمه اتاق عمل های مختلف بود که من رو بردن تو یه کدوم از اتاقا.داشتم می مردم از ترس اما یه خانومی اونجا بود که خیلی باهام صحبت کرد و آرامش داد بهم و کل جریان عملرو واسم توضیح داد و همش دستای منو تو دستاش می گرفت و واسم توضیح می داد که الان می خوایم این کارو کنیم یا اون کارو کنیم خدا خیرش بده، خلاصه بعد از تزریق آمپول بی حسی کلا یه ربع هم نشد که نی نی خوشگل منو در اوردن و گذاشتنش روی صورتم که اون لحظه بود که اشکام سرازیر شد

اما تا اینجای ماجرا هنوز هم مادر شدن رو درک نکرده بودم و بیشتر از دردای بعدش استرس داشتم 

سریع عمل تموم شد ولی واقعا فکر نمیکردم به این راحتی باشه خدا رو شکر زیاد اذیت نشدم فقط بعد از عمل تا 2ساعت لرز شدید داشتم که گفتن از عوارض بی حسیه

از اتاق عمل که اومدم بیرون چهره خندونه بابا حسین و امید رو دیدم که اومده بودن پشت اتاق منتظرم بودن اما هرچی حسین باهام می حرفید نمیتونستم جوابشرو بدم دردم نداشتمااا اما نمیدونم چرا نمیتونستم حرف بزنم و شوکه بودم همه خوشحال بودن جز من!!این لرز لعنتی هم ولم نمی کرد اما بعدش خوب شدم. بعد از ظهر هم واسه ساعت ملاقات خیلی ها اومدن ملاقاتم از جمله دوست خوبم الهام جونی..

 

پسندها (1)

نظرات (0)