روزای لعنتی
سلام خدمت گردو کوچولوی خودم
2_3 روزه که اصلا اعصاب ندارم و دیگه تحمل ندارم
دیروز دوباره وقت دکتر داشتم رفتم بازم تاریخ دقیق بهم نگفت!اینم بگم که قبل از من نوبت یه مامان دیگه بود از اتاق که اومد بیرون خیلیییی خوشحال بود بعدا فهمیدم که دکتر نامه زایمانش رو واسه بیمارستان بهش داده!از دیروز تاحالا همش به اون حسودیم میشه!!!:-( البته اینم بگم که دکتر گفت 5 شنبه آینده برو واسه چکاب ضربان قلب و انقباضات و... و شنبه هم بیا پیشم تا تاریخ دقیق رو بگم
که کلا نظرشاین بود که چون جنسیت شما پسره بهتره که تا روزای آخر اون تو بمونی!!! نمیدونم چرا دلیلش رو ازش نپرسیدم...:@
خلاصه که این همه ماه به سرعت گذشت اما این 10 روز نمیدونم چرا هی داره کشششششش میاد!!>:)
ساک بیمارستان رو هم با کمک مامانی آماده کردیم فقط منتظر ورود شما هستیم!! اگه بدونی چقدر آدم این بیرون منتظر ورود شما هستند... بابا حسین میگه من به این فسقلی داره کم کم حسودیم میشه ...میگه همه جا همش حرف از نی نی هستش!اونم خیلییی ذوق داره زودتر بیای اما ترجیح میده تا لحظه آخر اون تو بمونی و کامل شی
اینو یادم رفت بگم که تکونای شما اساسی زیاده جوری که شکم مامان رو کلا زیر و رو می کنی . فقط دعا می کنم این روزا زودتر تموم شه و شما صحیح و سالم بپری بغلمون